آقا به دو طرف خیابان نگاه می کند. ماشین که نمی آید، پایش را از روی ترمز بر می دارد و می پیچد وسط خیابان. دو طرف جاده سبز و نیمه سبز است. مردها بسته های سبز را توی آب شالیزار می کشند تا در جای تعیین شده تک تک آن ها را بکارند. شلوارشان را تا بالای زانو تا کرده اند و توی آب خم شده اند و با دستهایشان نشاها را می کارند.
خانم می گوید: "به نظرت آب سرد است؟ آقا نیم نگاهی به کنار جاده می اندازد: "فکر کنم. بیچاره ها چه پا دردی می گیرند."
خانم سر تکان می دهد. کمی جلوتر تابلوی بزرگی توی زمین فرو رفته. ماشین که نزدیک و نزدیک تر می شود، کلمه ها خوانا و خواناتر می شود: "زنان کارگر"
زن ها جلوی تابلو صف کشیده اند. بعضی هایشان هم آن طرف تر توی آب نشاها را به صف کشیده اند.
خانم می گوید: "موقع کار زالو خیلی اذیتشان می کند."
آقا نیشخند می زند: "زالو که بد نیست."
خانم که جواب نمی دهد، آقا حرف را عوض می کند.: "شالیزار که کامل سبز و یکدست شد، می آییم و کلی عکس قشنگ می اندازیم..."