Quantcast
Channel: گاهی وقت ها
Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

جواب دندان شکن

$
0
0

پیرزن فقط گل های قالی رنگ و رو رفته را می دید. آن هم نه واضح. گاهی تار و گاهی شفاف. دستش را که روی چشمهایش کشید، دست خیس شد و چشمها خشک؛ و حالا طرح های زیر پا را واضح واضح می دید.

روی قالی پاهایی را می دید که دو زانو رو به روی او نشسته اند. بعضی پاها تکان نمی خوردند و بعضی یک سره از مچ به پایین ضرب گرفته بودند. انگار که منتظر بودند یا شاید مضطرب.

صدای یکی از پاها آمد: "مامان جون! بالاخره چی میگی؟ به خدا حرف ما منطقیه."

پیرزن نگاهش را تکان داد و حیاط کنار دستش را نشانه گرفت. توی دلش گفت: "چشمشان به این دو تا اتاق است و این حیاط فسقلی."

حیاط فسقلی درختی داشت به چه بزرگی، پر از شاه توت. بچه ها بارها تصمیم گرفتند که اینقدر اینقدرش کنند تا آن قدر حیاط را پر از لکه ی قرمز نکند. و مامان جون هر بار می گفت که اگر قطع شود، من می میرم. حالا خود دانی.

دست از سر درخت برداشتند و حالا آمده بودند که جان خانه ی قدیمی را بگیرند.

صدای پاهای داماد بلند شد: "آخ  خ خ خ! پام خواب رفت. به خدا مامان جون براتون یه آپارتمان نقلی شیک اجاره می کنیم که حظ کنید."

دختر خانواده صدایش با بغض زورکی در آمد: "پول این جا هم یه دوایی می شه برای درد ما."

پسر بزرگتر پاها را تکان داد. حالا پیرزن دستهای پسر را روی دستهایش حس می کرد. نگاه که نمی کرد. رویش را برگردانده بود به سمت حیاط. .

"این خونه قدیمیه. دیگه به درد سکونت نمی خوره. نگاه کنید چقدر حشره داره."

پسر مکث کرد. بعد دوباره شروع کرد :"وسایلهاتون هم قدیمی شده."لبخند زد: "توی آپارتمان جدید، اثاث جدید هم براتون می خریم."

پیرزن که جواب نداد، صدای پسر بلند شد: "آخه در مقابل تمام حرفهای منطقی ما جوابتون چیه؟ چرا از این خونه دل نمی کنید؟ بگید شاید ما هم توجیه شدیم."

پیرزن نگاهش را بالا آورد. حالا صورت تمام دخترها و پسرها و دامادها و عروس ها رو به رویش بود.

همه منتظر جواب بودند. پیرزن چشمهایش براق شد و لحنش محکم. و با صدای لرزان خودش گفت: "چون سکینه خانوم همسایمه."


Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Trending Articles